همشهری آنلاین: موافقان و منتقدان ورود ایرباس، درگذشت آیت الله هاشمی رفسنجانی و... از جمله موضوعاتی بودند که در ستون سرمقاله برخی از روزنامه‌های یکشنبه-۲۶ دی- جای گرفتند.

روزنامه كيهان در ستون سرمقاله‌اش با تيتر«در پی سراب ندوید!» نوشت:روزنامه کیهان، ۲۶ دی

امروز یکسال است که برجام بین ایران و 5+1 اجرایی شده است. هرچند مسئولان ما از چندماه زودتر مشغول انجام تمامی تعهداتشان بودند و در اصل 27 دی 1394، روز شروع اجرای تعهدات دشمن است.

اکنون با گذشت یکسال از آن روز، بهتر و دقیق‌تر می‌توان به نقد برجام نشست و حقیقت و ماهیت آن را ارزیابی کرد. همه داده‌ها و ستانده‌های برجام پس از یکسال کاملا روشن است و دیگر هیچ نقطه مبهمی وجود ندارد تا کسی منتقدان را به بی‌اطلاعی از آن یا عجول بودن و منتظر نماندن برای نمایان شدن آثار عملی برجام متهم کند.(هرچند که همچون هشت سند محرمانه خارج از برجام که اخیرا منتشر شد، ممکن است در آینده اسناد تعهد‌آور دیگری هم منتشر شود و نشان دهد که تیم ایرانی‌، بیش از آنچه اعلام شده‌، متعهد گردیده است!)

برای نیل به این هدف، بهترین کار مقایسه بین وعده‌های پیش از برجام و همچنین وضعیت معیشتی آن روز با وعده‌های پسا برجام و وضع معیشتی امروز است.

پیش از برجام روز و شبی نبود که در فضیلت مذاکرات سخنی گفته نشود و به نا‌حق، رفع همه مشکلات به آن نسبت داده نشود. با آنکه رئیس‌جمهور محترم در آستانه انتخابات‌، حدود 20 درصد از مجموع مشکلات کشور را ناشی از تحریم‌ها و 80 درصد را ناشی از سوء‌ مدیریت دولت دهم می‌دانست، اما ناگهان و پس از پیروزی در انتخابات، همه چیز تغییر کرد تا آنجا که آقایان روحانی « بهبود هوا و فراوانی آب و منابع آبی‌» را هم منوط به برجام کردند!

در آن زمان، اطرافیان رئیس‌جمهور اعداد و ارقامی از پول‌های بلوکه شده ایران ارائه می‌کردند که هیچکس را یارای مخالفت با آن نبود. مسابقه اعداد دروغین به آنجا رسید که اعلام شد ایران 180 میلیارد دلار پول بلوکه شده دارد! و یکی از مشاوران رئیس‌جمهور اعلام کرد هر روز تاخیر در اجرای برجام 170 میلیون دلار به کشور زیان وارد می‌کند و اندکی بعد، یکی از مجیز‌گویان، مطمئن شد که کسی به کسی نیست و هر دروغی برای تسلیم کشورمان جایز است، پس عدد را به سه میلیارد دلار زیان روزانه رساند!

آن روز هرچه منتقدان گفتند این دروغ‌ها فریب افکار عمومی است، به جهنم حواله شدند و توهین شنیدند!

برای راستی‌آزمایی آنچه آن روز ادعا می‌شد،چاره‌ای نبود جز صبر و سکوت و منتظر ماندن.گرچه این انتظار هزینه‌های بسیاری برای کشور داشت، اما هیچ گزیر و‌گریزی از آن نبود و حالا به نظر می‌رسد با آن هزینه هنگفت و جبران‌ناپذیر، حقیقت رخ نمایانده و دیگر هیاهو و عوامفریبی، چاره کار نیست.

اکنون، سامانه هسته‌ای کشورمان به وضعیتی رسیده که با نبودنش فرقی ندارد! آنقدر این وضعیت تکان دهنده و شوک‌آور است که آمریکایی‌ها نمی‌توانند خوشحالی زاید‌الوصف خود را پنهان کنند. آنها - و از جمله اوباما در نطق پایانی‌اش- تا کنون چند بار با غرور و شادی از «توقف برنامه هسته‌ای ایران بدون شلیک حتی یک گلوله» به عنوان دستاوردی بزرگ یاد کرده‌اند. وضع صنعت هسته‌ای و سانتریفیوژها به جایی رسیده که اگر به زبان عامیانه، عده‌ای اوراقچی قرار بود برای آن تصمیم بگیرند، بعید بود که بدتر از وضع کنونی ‌شود!

اما ممکن است هنوز کسانی باشند که دروغ‌های آن روز‌ها را در گوش مردم زمزمه کنند و بگویند:«اصلا هر بلایی به سر هسته‌ای آمد مهم نیست! اصلا هسته‌ای اهمیتی ندارد، بهتر است هسته‌ای نباشد، اما مردم زندگی بهتری داشته باشند»!

 هرچند این دروغ، برخلاف نظر رئیس‌جمهور محترم است که وعده داده بود هم چرخ سانتریفیوژها می‌چرخد و هم چرخ زندگی مردم، اما آیا این ادعا، هنوز هم باور‌پذیر است!؟ هنوز هم می‌توان مردم را بین دو قطبی موهوم «معیشت- هسته‌ای» سرگردان کرد و حیات دنیوی آنها را گروگان گرفت!؟ می‌توان به سخن وندی شرمن که راه بهبود معیشت ایرانیان و ارتباط آنها با دنیا(!) را برچیدن و اوراق کردن برنامه هسته‌ای ایران دانسته بود باور کرد؟

حالا بیش از نیم قرن از تئوریزه شدن استراتژی «دروغ بزرگ» توسط گوبلز به تبعیت از هیتلر گذشته و بعید است کسی هنوز فریب آن تئوری را بخورد! آدولف هیتلر در کتاب «نبرد من» می‌گوید: «دروغ باید چنان عظیم باشد که هیچ کس باور نکند که «کسی آنقدر گستاخ است که بتواند چنین بی‌شرمانه حقیقت را تحریف کند‌»‌... در دروغ بزرگ همواره نیروی قابل باور بودن وجود دارد و مردم دروغ بزرگ را زودتر از دروغ کوچک باور می‌کنند و اگر دروغی را مکرراً تکرار کنید، دیر یا زود آن را باور خواهند کرد.» بعدها گوبلز که این تئوری را در مقام تبلیغاتچی هیتلر اجرا می‌کرد این جمله تکان دهنده را گفت‌: «دروغ را به حدي بزرگ بگوييد كه هيچ‌كس جرات و فكر تكذيب آن را نكند . بعضي مواقع دروغ‌هايي مي‌گفتم كه خودم از آنها مي‌ترسيدم.»

آیا انتظار این است که مردم، هنوز هم دروغ‌های آمریکا را باور کنند و به وعده‌های آنها دلخوش شوند!؟

برای راستی‌آزمایی آن همه وعده پوچ، چیزی بهتر از مراجعه به چند آمار ساده و دم‌دستی وجود ندارد. آمار‌هایی که نشان می‌دهد دشمن در همه وعده‌هایش ناصادق بود و اعتماد به آنها از اول خطا بود.

1- به گزارش آمار مندرج در سایت بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران، در روز اجرای برجام،هر دلار آمریکا 3017 تومان معامله می‌شد. اما روز گذشته و یکسال پس از اجرای برجام، دلار در بازار ارز با چه قیمتی معامله می‌شد؟ بر‌خلاف همه آن وعده‌ها، دیروز دلار به قیمت بیش از 3970 تومان معامله شد! یعنی برجام نه تنها نتوانست کمترین اثری در ثبات بازار و و افزایش ارزش پول ملی داشته باشد، بلکه حدود 30درصد از ثروت مردم را از بین برد! آیا مذاکره شد که به این نقطه برسیم!؟

2- افزون بر نرخ ارز، تقریبا همه ملزومات حیاتی و اصلی زندگی مردم افزایش قیمت قابل توجه و عجیبی داشته است. هرچند دولتمردان بر‌خلاف توصیه مهم و فراموش نشدنی رئیس‌جمهور محترم که معیار تورم را جیب مردم اعلام کرده بود، می‌کوشند با توسل به جدول و نمودار و ... نام خود را در تاریخ به عنوان دولتی با تورم تک رقمی ثبت کنند، اما شکم مردم کاری به تاریخ ندارد و جیب آنها گواهی دیگری می‌دهد. وضع آنچنان است که امکان پنهان کردن هم وجود ندارد و روز گذشته بانک مرکزی رسما اعلام کرد قیمت گروه لبنیات از یکسال پیش تا کنون 7/1 درصد، برنج 45/7 درصد، حبوبات 22/5 درصد، گوشت قرمز 15/7 درصد، مرغ 30/4 درصد، قند و شکر 30/7 درصد، روغن نباتی 8/2 درصد گران شده است!

3- اما عجیب‌ترین دستاورد برجام را باید در حوزه فروش نفت و در‌آمد ناشی از آن دانست. فراموش نمی‌کنیم که رئیس‌جمهور محترم در آخرین گفتگوی مستقیم تلویزیونی خود با مردم، از افزایش چشمگیر فروش نفت خبر داد و رسما اعلام کرد «اگر برجام نبود، اکنون با فروش نفت تنها می‌توانستیم حقوق کارمندانمان را بدهیم»! کاری نداریم که این سخن- همچون ادعای خالی بودن خزانه- دشمن را ذوق‌زده کرد و بلافاصله نوشتند: «تیم مذاکره‌کننده اوباما، از چه اهرم مهمی غافل بوده است»! اما حتی در همین موضوع یعنی فروش نفت هم آمار خبر دیگری می‌دهد! بر اساس گزارش بانک مرکزی؛« درآمدهای حاصل از فروش نفت خام طی هشت ماه نخست امسال به 4/270 هزار میلیارد ریال رسید که حدود 45 درصد کمتر از مقدار پیش‌بینی شده در بودجه است.» اما مهم‌تر آنکه:«درآمد محقق از فروش نفت خام طی 8 ماهه امسال حدود 18 درصد کمتر از مقداری است که در مدت مشابه سال گذشته محقق شده بود»! باردیگر و با دقت بیشتر این قسمت آخر را بخوانید! از 27 دی 95 برجام اجرایی شده، همه تحریم‌ها برداشته شده(!) درهای دنیا به روی ما باز شده(!) و... اما درآمد کشورمان از فروش مهمترین کالای ایرانی یعنی نفت، حدود یک پنجم کاهش پیدا کرده است! آیا باید آمار رسمی دولتی را باور کنیم یا اینهمه شعار بی‌محتوا را!؟

4- افزون بر موارد فوق، نگاهی به وضعیت صنایع و همچنین وضعیت بیکاری در سال جاری گویای آن است که برجام چه دستاورد‌های ملموسی در رشد و توسعه کشور داشته است! اکنون هزاران کارخانه و کارگاه بزرگ و کوچک تعطیل شده و کارگرانشان با بیکاری روزگار می‌گذرانند. در حالی که قرار بود با برجام، گشایش اقتصادی حاصل شود و به قول رئیس‌جمهور محترم«مردم چنان از در آمد سرشار برخوردار شوند که دیگر نیازی به این 45 هزار تومان یارانه نداشته باشند»!آیا در عالم واقع هم چنین شده است!؟

البته نمی‌توان انکار کرد که در این مدت، ده‌ها و صدها کمپانی و گروه اقتصادی به ایران آمدند و رفتند اما اینها همه مهمانی بود و قراردادی منعقد نشد! دولت محترم هم اشتغال ایجاد کرد،اما برای ایرباس و رنو و پژو نه برای جوان نخبه و بیکار ایرانی! در همین مدت دولت کوشید با نهایی کردن آی پی سی هرچه بیشتر پای شرکت‌های انگلیسی و فرانسوی را به حوزه مهم و حیاتی نفت باز کند و آن را به حساب برجام بگذارد!

 اکنون هیچ کس نیست که بتواند بر اساس واقعیت -  نه مانند دولتمردان بر اساس شعار و توهین به منتقدان- به اندازه انگشتان یک دست برای برجام دستاورد حقیقی بشمارد! تازگی جملات جالبی بین برخی از مدافعان برجام رایج شده که می‌گویند: «برجام به همه اهدافش رسید به جز رفع تحریم‌های بانکی»! که فارغ از نادرست بودن قسمت اول جمله، قسمت دوم به تنهایی برای اینکه بگوییم دستاورد برجام «تحقیقا هیچ» بوده کافی است. این سخن همانند آن است که بگوییم فلان شخص کاملا صحیح و سالم است‌، فقط قلبش از کار افتاده و مرده است!

واقعیت‌های برجام بیش از آنچه دولتمردان می‌گویند و پیش از آنچه در این نوشتار آمده، برای مردم ملموس و روشن است و با اقدامات نمایشی مثل جشن هواپیمای ایرباس- که حقیقتا نماد تحقیر عزت یک ملت در برابر جهانیان است و نمایشی شبیه دستیابی قبایل بدوی به یکی از مظاهر دانش جهانی- نمی‌توان آن را موفق و مطلوب جلوه داد.

اکنون آش آنقدر شور شده که حتی نزدیکترین افراد به دولت هم نمی‌توانند از دستاورد برجام دفاع کنند و ترجیح می‌دهند با گفتن مطایباتی مثل اینکه برجام سایه جنگ را از سر ما برطرف کرد یا ما با برجام صلح‌طلب بودن خود را به دنیا ثابت کردیم و ... برای این درخت بی‌ثمر، دستاوردسازی کنند‌.

آنها یادشان رفته که اصل و اساس مذاکرات، برای رفع تحریم‌ها بود و رئیس‌جمهور محترم بارها و بارها بر آن تاکید و با صدای بلند اعلام کرد: «تمامی تحریم‌ها در همان روز اجرا یک مرتبه لغو و بی‌اثر خواهد شد»!

 باید از کسی که مدعی است برجام برای رفع تحریم نبوده پرسید‌؛ اگر مذاکرات برای این هدف نبود، اصلا چرا رفتید و کجا رفتید!؟ آیا هدف چند دید و بازدید و چند عکس یادگاری بود!؟

 بهتر است پس از چند سال دویدن به دنبال سراب و بزک چهره دشمن،کمی هم به داخل نگاه کرد و با عذر‌خواهی از مردم، راه تقویت توان ملی از مسیر اقتصاد مقاومتی را دنبال کرد.

  • تأثیر درگذشت هاشمی بر تندروهای اصولگرا

عباس عبدی تحلیلگر سیاسی در ستون سرمقاله روزنامه ايران نوشت:روزنامه ایران، ۲۶ دی

درگذشت آقای هاشمی دو دسته بحث را در کوتاه‌مدت دامن خواهد زد. یک دسته مباحثی است که درباه نقش و عملکرد آقای هاشمی انجام خواهد شد. این مباحث معطوف به گذشته است. زمان برای ورود به آنها دیر نشده است ضمن اینکه برای ورود به این بحث‌ها نه تنها دیر نشده بلکه تا دهه‌ها و قرن‌ها ادامه خواهد یافت و شاید لزوماً هم کسی به نتیجه قطعی نرسد. همچنان که تمام پرونده‌های یکصد سال اخیر ایران هنوز هم باز هستند و همچنان با شدت

و حرارت در مورد آنها نوشته می‌شود. حتی پرونده برخی موارد که در مقاطع زمانی خاصی بسته به نظر می‌رسید دوباره باز شده‌اند و طبعاً این روند ادامه خواهد داشت. این دسته از مطالب وجه تاریخی - سیاسی دارند. دقت و اعتبار بررسی آنها با گذشت زمان، بیشتر خواهد شد. زیرا از یک سو حب و بغض‌ها به موضوع و فرد کاهش پیدا خواهد کرد و از سوی دیگر اطلاعات و داده‌های جدید منتشر می‌شود و بالاخره اینکه فاصله گرفتن از موضوع موجب می‌شود که نگاه ما به جزئیات ماجرا کمتر شود و به ابعاد مهم تری از آن نگاه کنیم. البته این نوع تحلیل‌ها در بسیاری از موارد بیش از آنکه بازتاب دهنده کامل واقعیت باشند به نوعی به بیان آرزوها و آمال تحلیلگر از موضوع مورد نظر می‌پردازند. گویی که او دوست داشته که این طور ببیند به همین دلیل است که با انبوهی

از تحلیل‌های متضاد مواجه می‌شویم در حالی که فرد مورد تحلیل نمی‌توانسته تا این حد متضاد باشد. بلکه توصیف‌کنندگان او متفاوت و متضاد هستند

که تصاویر ذهنی خود را در وی بازتاب می‌دهند. در هر صورت این نوع مباحث در مورد آقای هاشمی فوریت ندارد و هر چه زمان بگذرد دقیق‌تر هم خواهد شد.

ولی یک دسته دیگر از تحلیل‌ها هستند که اتفاقاً فوریت دارند و اگر شامل مرور زمان شوند از اهمیت‌شان کاسته خواهد شد. زیرا این تحلیل‌ها معطوف به عمل و سیاست جاری است در این مورد خاص فقدان یک کنشگر مهم مثل آقای هاشمی بر وضعیت نیروهای سیاسی تأثیرگذار است و آنان باید بهترین خط مشی و برنامه را در شرایط جدید اتخاذ کنند و اگر امروز به این موضوع پرداخته نشود فردا برای پرداختن به آن دیر و بی فایده خواهد بود. هرچند معتقدم که باید به این مباحث پرداخته شود، اما این را می‌دانم که در محیطی که کنش سیاسی در حد مناسب آزاد و شفاف نیست، براحتی نمی‌توانیم رفتار کنشگران را پس از خروج یک متغیر قابل توجه، پیش‌بینی کنیم و باید در اظهارنظر محتاط بود، اما احتمالاً می‌توان تا حدی به اثرات فقدان آقای هاشمی در معادلات سیاسی ایران اشاره کرد.

بیشترین تأثیر را از فوت آقای هاشمی تندروهای اصولگرا پذیرا خواهند شد. زیرا یکی از مهم‌ترین کارکردهایشان که حمله به هاشمی بود را از دست داده‌اند. وقتی هاشمی نباشد تا حدود زیادی دکان آنان کساد خواهد شد. به طور کلی یکی از بهترین محمل‌های مجادله برای آنان از بین خواهد رفت. کسانی که حضورشان در قدرت نیز به دلیل حملات گسترده به هاشمی بود. این راهبردی بود که از سال 84 آغاز کردند و تقریباً تا پایان دوره دولت خود از آن بهره بردند و در سال‌های اخیر این تقابل برای آنان منافع دیگری هم داشته است. اکنون یکی از مهم‌ترین منافع از دست دادن این محمل سیاسی، تضعیف موقعیت آنان میان اصولگرایان است. بخش مهمی از اصولگرایان که در حمله به هاشمی سکوت می‌کردند و موضع انفعالی داشتند، به ناچار در گذشته در برابر تندروها عقب نشینی می‌کردند؛ اکنون و پس از فوت آقای هاشمی دیگر هیچ توجیهی برای سکوت برابر تندروها ندارند. ضمن آنکه اصولگرایان میانه رو نسبت به رفتارشان با هاشمی دچار نوعی سرخوردگی و احساس گناه خواهند شد و برای جبران این احساس گناه در برابر تندروها مواضع قاطع تری خواهند گرفت. به طور کلی به نظر می‌رسد که فقدان هاشمی شکاف میان اصولگرایان را بیشتر خواهد کرد و حتی به مرز تقابل خواهد رساند. انعکاس این شکاف در انتخابات ریاست جمهوری بارز خواهد شد.

فوت آقای هاشمی از یک سوی دیگر و در کوتاه مدت برای تندروهای اصولگرا مسأله ساز خواهد شد و در عرصه مردم و حمله به آقای هاشمی دچار ریزش خواهند شد. به دو دلیل مشخص؛ اول اینکه آقای هاشمی در سال‌های گذشته توانسته بود به بازسازی چهره خود در جامعه اقدام کند. گویی که پس از سال 88 این مسأله محوری‌ترین وجه رفتاری آقای هاشمی بود و از سوی دیگر فوت هر کسی به طور طبیعی در ایران موجب تلطیف نگاه به مرحوم می‌شود و در این مورد خاص که به سیاست مربوط می‌شود، بار مسئولیت را در ارزیابی‌های کوتاه مدت و عملی از دوش او برمی دارد و منتقدان را خلع سلاح می‌کند. بنابراین بهترین ابزار اصولگرایان تندرو برای ابراز وجود از دست آنان می‌رود. به همین دلیل ممکن است که آنان حملات خود را علیه دولت و اصلاح‌طلبان و چهره‌های شاخص آنان جهت دهند. اما این کار نتیجه مطلوب را مشابه حملاتی که در گذشته نسبت به آقای هاشمی داشتند نخواهد داشت.  دلیل این ادعا روشن است زیرا حملات آنان به آقای هاشمی در این چارچوب مؤثر بود که او را در ساخت سنتی قدرت و قدرتمند معرفی می‌کردند در حالی که اصلاح‌طلبان نه تنها در این ساختار نیستند که در مقابل آن تعریف می‌شوند؛ و حمله به نیروهای منتقد حکومت هیچ نوع وجاهت تاکتیکی ای برای حمله‌کنندگان نخواهد داشت.  از سوی دیگر یکی از موارد حمله به آقای هاشمی خانواده و فرزندان او بودند که به احتمال قوی از این پس این افراد به مرور زمان به حاشیه سیاست می‌روند و این محمل نیز از دست تندروها خارج خواهد شد. تأثیرات درگذشت آقای هاشمی بر اصلاح طلبان می‌تواند موضوع یادداشت مستقل دیگری باش

  • حقير كيست؟

روزنامه اعتماد در ستون سرمقاله‌اش نوشت:روزنامه اعتماد، ۲۶ دی

به نظر مي‌رسد كه نيروهاي تندرو توان درس‌گيري از رويدادها را ندارند. چنان دچار حب و بغض مي‌شوند كه از ديدن بديهي‌ترين مسائل عاجز مي‌شوند. پس از نشستن نخستين ايرباس خريداري شده از فرانسه در فرودگاه مهرآباد و مراسمي كه به همين مناسبت و با حضور برخي از شخصيت‌هاي سياسي و اقتصادي كشور از جمله وزير راه و شهرسازي برگزار شد، توپخانه تندروها بي‌هدف به كار افتاد و پياپي شليك كردند و حتي با كلمات تمسخرآميزي از اين واقعه ياد نمودند و نشستن اين هواپيما را فرود تحقيرآميزي معرفي كردند.

واقعيت اين است كه اگر مساله فقط خريد يك هواپيماي مسافربري بود، قطعا تدارك ديدن چنين برنامه‌اي و حضور وزير در آنجا شايسته نبود و ترديدي نيست كه براي ورود هواپيماهاي بعدي ايرباس نيز چنين برنامه‌اي اجرا نخواهد شد. ولي كيست كه نداند، آمدن اين هواپيما، معنايي نمادين و آغاز يك دوره از روابط تجاري و اقتصادي و پاسخي روشن به مخالفان برجام در ايالات متحده و اسراييل است. اين خريد بيش از آنكه داراي وجه اقتصادي باشد مفهومي سياسي دارد. اين فرود بيش از هر چيز پاسخي است به كساني كه مثل گربه هر طور بيندازي‌شان چهار دست و پا پايين مي‌آيند و اصلا هم عين خيال‌شان نيست كه تا ديروز عدم تحويل يا فروش اين هواپيماها را به منزله شكست برجام معرفي مي‌كردند و امروز استقبال از حضور و فرود آن را امري حقارت‌بار معرفي مي‌كنند. مساله فقط خريد هواپيما در هر اندازه‌اي حتي بزرگ از آن نيست، بلكه مساله اصلي اين است كه اگر اين هواپيما در هر اندازه‌اي بود كه ندادنش به منزله تداوم تحريم‌ها بود، آمدنش به منزله اجرايي شدن عملي بخشي از توافق برجام است و از اين نظر مهم تلقي خواهد شد. چه در اندازه يك هواپيماي چند صد نفري باشد و چه در اندازه يك كيس كامپيوتر پيشرفته. تندروهاي مخالف دولت چندان تمايلي يا تواني ندارند كه از نحوه برخوردشان با آقاي هاشمي درس بگيرند. اگر آن اتهامات و مسخره كردن‌ها عليه آقاي هاشمي كارايي داشت، به‌طور قطع در اين مورد هم كارايي خواهد داشت. اينكه فرود ايرباس را در ايران تحقيرآميز معرفي كنند، جز آنكه مردم به آنان خواهند خنديد نتيجه ديگري ندارد. حقارت، خريد اين كالاي بين‌المللي نيست، حقارت آن وقتي است كه بيشترين تلفات هوايي را در جهان داشته باشيم. حقارت زماني است كه رييس يك دولت به مشايعت تفنگداران متجاوز انگليسي برود.

حقارت آن زماني است كه پول اين ملت را يك مشت دلال بخورند و چند ليوان آب هم روي آن سر بكشند و هيچ حسابي هم به مردم پس ندهند. حقارت وقتي است كه براي نقل و انتقال پول، از هواپيماي خصوصي استفاده شود و در ميانه راه! ميليون‌ها دلار آن آب شود! حقارت وقتي است كه بانك مركزي يك كشور بزرگ را در برابر چند دلال خلع قدرت كنند. حقارت وقتي است كه پول اين ملت صرف خريد دكل نفتي دست چندم با چند برابر قيمت شود، بعد هم آن دكل سر از امريكاي لاتين درآورد. حقارت وقتي است كه معاون اول رييس‌جمهور پس از پايان دوره‌اش محاكمه و به جرم فساد زنداني شود. حقارت وقتي است كه رييس مهم‌ترين بانك دولتي كشور پس از اختلاس فرار كند و در كانادا زندگي آرامي را در كاخ خود پايه‌گذاري كند. حقارت از آن كساني است كه به نام ملت ولي به كام دلالان عمل كردند.

مشكل اينجاست كه نان مخالفان دولت در فضاي منطقي و با حساب و كتاب و داراي نظم نيست زيرا در چنين فضايي اين گروه مخالف هيچ دستاوردي نخواهند داشت و هيچ نصيبي نمي‌برند. آنان در پي به‌هم زدن وضع هستند تا بلكه از اين طريق به نان و نوايي برسند و اين حقيرانه‌ترين رفتار يك عده ماجراجو در برابر ملت بزرگ ايران است.

  • آغاز گفت‌وگو درباره «پساحقیقت»

احسان نبوی-پژوهشگر علم و تکنولوژی، دانشگاه هاروارد در ستون سرمقاله روزنامه شرق نوشت:

روزنامه شرق،۲۶ دی

سال گذشته میلادی در حالی دقایق پایانی خود را گذراند که بسیاری از تحلیلگران و کنشگران سیاسی هنوز در حال کلنجاررفتن با دلایل دو رخداد بزرگ سیاسی آن سال؛ یعنی برگزیت و انتخاب ترامپ به ریاست‌‌جمهوری آمریکا بودند؛ دو رخدادی که برای چندین روز، نفس‌ها را در سینه حبس و جهانیان درباره آینده نگران‌تر از گذشته کرد. آنچه در سال ٢٠١٦ اتفاق افتاد، باعث شد بسیاری به‌ویژه «متخصصان» و «دانشمندان» به فکر بازگشت به آغوش سرد «سیاست» بیفتند؛ چیزی که به صورت سنتی خود را از آن مبرا می‌دانستند و همیشه از گفتنش طفره می‌رفتند. این دو رخداد از آن نظر برایشان تلنگری جدی بود که نمی‌فهمیدند چرا توصیه‌های علمی و کارشناسی‌شان در برهه‌های حساسی مثل رفراندوم، اثرگذاری پیشین را در سطح جامعه ندارد که اگر می‌داشت، نمی‌شد آنچه که شد.

در جامعه اما حرف‌های جدیدی هم به گوششان می‌رسید؛ حرف از دورانی جدید؛ دورانی که حتی نام و عنوانش، دل آنها را به‌عنوان کسانی که خود را همیشه رسولان و محافظان «حقیقت» می‌دانستند، به‌شدت می‌لرزاند؛ «دوران پساحقیقت». «پساحقیقت» در ٢٠١٦ به‌یک‌باره از فرش به عرش رسید، بر سر زبان‌ها افتاد و نقل دکان بسیاری از نشریات شد. حرفش اما چه بود؟ به طور خلاصه این بود که دوره‌ای در سپهر سیاسی آغاز شده که در آن «فکت»ها و همه آنچه ما به‌عنوان واقعیت‌های عینی می‌شناسیم (که غالبا از سوی متخصصان و دانشمندان علوم مختلف صورت‌بندی می‌شوند) تأثیر کمتری در شکل‌دادن به افکار عمومی دارند. درعوض این «احساسات» و «باورهای شخصی» هستند که به تصمیم‌گیری‌های درونی یک جامعه جهت و معنا می‌دهند. بگذارید راحت‌تر صحبت کنیم. ترامپ در حالی چند روز دیگر در واشنگتن سوگند می‌خورد که سایت PolitiFact که رسالتش راستی‌آزمایی فکت‌های بیان‌شده در ساحت سیاسی آمریکاست، اعلام کرده ٧٠ درصد از گفته‌های ترامپ «غالبا» یا «کاملا» اشتباه است و ١٨ درصد از آنها، گزاره‌هایی هستند که نه‌تنها کاملا اشتباه هستند، بلکه اساسا مسخره‌اند. اگر عینی‌بودن این مسائل تا این اندازه روشن است که حتی حدود ٢٠ درصد حرف‌های ترامپ عملا دروغ فاحش محسوب می‌شوند، پس چگونه است مردمی که به انواع اطلاعات و فکت‌های علمی دسترسی آزاد و نامحدود دارند باز هم به ترامپ اعتماد می‌کنند؟ البته در این بین آمریکایی‌ها تنها نیستند.

مردم بریتانیا هم در همه‌پرسی برگزیت به طور مشابه نشان دادند که وقعی به اجماع فراگیر  بین اقتصاددانان و متخصصان علوم سیاسی نمی‌گذارند و نظر متخصصان را در اینکه جدایی از اتحادیه اروپا به ضرر مردم بریتانیا و آیندگان است، عملا «دور از حقیقت» می‌دانند و در نهایت در روز رفراندوم آنچه رخ داد این بود که معجون حس ترس از مهاجران و حس تحقیر و استعمارشدگی از سوی اتحادیه اروپا کار خود را کرد و اجازه داد شعارهای تبلیغاتی منفی در ذهن رأی‌دهنده بریتانیایی رسوخ و رسوب کند و او را به سمتی ببرد که بی‌توجه به حرف متخصصان، رأی «خروج» را به صندوق بیندازد.

جدا از پیامدهای این دو رخداد، خود مفهوم «پساحقیقت» یک پیام خیلی مهم دارد؛ و آن اینکه این جوامع به طور جدی وارد یک «برهه چالش‌زا» با متخصصان و آنچه آنها با عنوان محصولات علمی تولید می‌کنند شده‌اند. قطعا این مسئله کم‌اهمیتی در عصر دانش نیست. اگرچه برخی همچون سفیر پیشین روسیه در بریتانیا این توجه را آدرس غلط‌دادن غرب در مواجهه با مشکل می‌دانند، اما بااین‌حال، جای سؤال است که چرا در ایران کمتر از آن صحبت شده است. چرا با اینکه واژه «پساحقیقت» به‌خاطر رشد دوهزاردرصدی استفاده از آن بین مخاطبان انگلیسی‌زبان به‌عنوان واژه سال ٢٠١٦ از سوی لغت‌نامه آکسفورد انتخاب شد، در رسانه‌ها و تحلیل‌های پژوهشگران ایرانی کمتر شنیده و در نقد آن مطلبی نوشته شد. در اینجا اما بهتر است فارغ از پاسخ به این سؤال خاص و همچنین این مسئله که آیا اصلا ما وارد دوران جدیدی به نام پساحقیقت شده‌ایم یا نه، سؤال مهم‌تر دیگری را از خود بپرسیم؛ اینکه، «پساحقیقت» اساسا به دنبال چیست؟ به چه دردی می‌خورد؟ و ما را قرار است به تفکر در چه اموری ترغیب کند؟

ممکن است عده‌ای بر این باور باشند که این مسئله که ٢٠١٦ سال پساحقیقت یا به تعبیر ساده‌سازی‌شده فایننشال‌تایمز «سال دروغ» بوده است، فی‌نفسه چالش جدیدی پیش‌روی دموکراسی نگذارد، چه آنکه کلیشه دروغ و دنیای سیاست و سیاست‌مدارانی که به وعده‌هایشان عمل نمی‌کنند یا جامعه‌ای که برای انتخاب بین سیاست‌مدار بد و بدتر مدام در حال دست‌وپازدن است را همه خوب می‌دانیم. پس در نتیجه شاید بگوییم این چیز جدیدی نیست، اما جعبه سیاهی که پساحقیقت در پیش چشمانمان باز می‌کند خبر از تغییر ژرف‌تری در نوع مناسبات اجتماعی- سیاسی، آن‌هم در عصر اطلاعات و دانش می‌دهد. پساحقیقت از دروغ‌های آشکاری حرف می‌زند که به‌آسانی به امری «روزمره» در گفت‌وگوهای تاکسی و اتوبوس یا پشت میز شام تبدیل شده‌اند؛ دروغ‌هایی که سیاست‌مدار بدون پرداخت هیچ هزینه خاص سیاسی و اجتماعی می‌تواند در پشت تریبون‌ها و در رسانه‌های دیداری مقابل چشمان میلیون‌ها بیننده، رسا و بی‌واهمه بگوید و در پاسخ هرگونه اعتراضی به اصالت حقیقتی که او در پیش همگان برمی‌سازد، بگوید: «من آن چیزی را که در ذهنم هست، می‌گویم» و مخاطب او هم از همین صداقت عریانش خوشش بيايد و ستایشش کند. در این دنیا به‌عبارتی، «واقعیات» بی‌شرمانه «عقیم» می‌شوند و به موجودی بی‌اثر و خنثی تنزل پیدا می‌کنند. این را به‌گونه‌ای دیگر مک ترنان که نویسنده خطابه‌های تونی بلر و مسئول ارتباطات جولیا گیلارد بوده است، خطاب به هیلاری کلینتون چندماه پیش از انتخابات این‌گونه می‌گوید: «واقعیت» مهم نیست، این «احساسات» است که مهم است. مک ترنان به کلینتون هشدار می‌دهد از «چاقویش» مقابل «تفنگ» ترامپ استفاده نکند. این گفته عملا یک مصداق عینی را از مناسبات درونی دنیای پساحقیقت به ما نشان می‌دهد. در این سپهر سیاسی به‌راحتی می‌شود هرگاه در یک مناظره یا در مواجهه با یک پرسش مسئولانه، اوضاع را پس دید، بدون هیچ نگرانی گفت: «من را با این فکت‌ها خسته نکنید»؛ یا مثلا اینکه: «گوشم از این حرف‌ها پر است؛ همین آنها بودند که ما را به اینجا رسانده‌اند، حالا می‌خواهید من اعداد و ارقامی را که می‌گویند باور کنم؟!» و شبیه این گونه حرفا.

در این دنیا، سیاست‌مدار هیچ نیازی نمی‌بیند حرفی بزند که مطابق واقعیت باشد؛ چراکه «حق دروغ‌گفتن» را بر خود مسلم می‌داند؛ به‌ويژه آن زمانی که دروغ‌ها بیش از حد آشکار و به تعبیری حتی مسخره باشند. اما این کم‌مایگی و بی‌مایگی سیاسی در «ذهن» مخاطبی که قرار است به آن سیاست‌مدار و گفته‌هایش برای تغییر «دل» ببندد، صد البته کمتر رسوخ می‌کند؛ چراکه راه این دو، یعنی دل و ذهن، به لحاظ روانی غالبا با هم متفاوت‌اند. راه نفوذ از این جهت بسته است که دو فیلتر عمده، افق دید ما را به عنوان «مخاطب امر سیاست» در طول زمان کوچک و کوچک‌تر می‌کنند. اولین فیلتر ناشی از آن است که مخاطب غالبا اطلاعات را از آنجایی می‌گیرد که معمولا با اعتقادات درونی‌اش همسو است؛ مثل همین الان که شما در حال خواندن روزنامه «شرق» هستید، نه روزنامه دیگری. زمانی هم که قرار باشد اطلاعات از جایی جدید و تا حدی ناهمسو با منبع همیشگی وارد دنیای مخاطب شود، دومین فیلتر فعال می‌شود؛ فیلتر دوم، داده جدید را تا جای ممکن چنان تغییر می‌دهد تا در آخر با ترجمان ذهنی مخاطب از واقعیتی که پیرامونش رخ می‌دهد (یعنی آنچه همیشه فکر می‌کند که درست است)، کمترین افتراق را داشته باشد. مجموع عملکرد این فیلترها در نهایت «حباب‌های اطلاعاتی» می‌سازند که مخاطب را به سوی گونه خاصی از سیاست‌ورزی می‌کشاند؛ به‌ویژه در بزنگاه‌هایی مانند انتخابات و رفراندوم.

با تمامی این اوصاف، سیاست‌ورزی برپایه برانگیختن احساسات و همچنین همسوسازی ترجمان‌های متفاوت درونی اعضای جامعه از یک رخداد واحد، چیزی نیست که الزاما مختص ٢٠١٦ باشد. تاریخ معاصر مملو از مثال‌هایی است که در بی‌شرمانه‌ترین آن تجربه فاشیست را برای بشریت به یادگار گذشته است. بااین‌حال، مسئله‌ای که دوران پساحقیقت کنونی را (اگر معتقد به وجود و ظهور آن باشیم) متفاوت با تجربه‌های پیشین می‌کند، زندگی در عصری است که قوانین کلیشه‌ای تولید محتوا کمتر کارا هستند و اطلاعات بنا به خواسته مخاطب و حباب اطلاعاتی‌اش، تولید و مصرف می‌شوند. مناسبات تولید محتوا در دنیای آنلاین به‌قدری تازه و جدید هستند که گاهي مخاطب هیچ مرز و دیواری بین فکت، پروپاگاندا، شبه علم، نظر و تحلیل کارشناسی حس نمی‌کند. شاید برای همین موضوع هم هست که بسیاری بعد از انتخابات اخیر آمریکا، گناه را به گردن فیس‌بوک می‌اندازند؛ چراکه این شبکه منبعي خبری برای بیش از ٤٠ درصد آمریکایی‌ها بوده است. حالا وقتی به این فکر کنیم که به طور مثال ٦٤ درصد از آمریکایی‌ها اخبارشان را فقط و فقط از یک رسانه اجتماعی دریافت می‌کنند، می‌توان فهمید که کارکرد حباب اطلاعاتی چیست. می‌توان فهمید چرا بسیاری از آمریکایی‌ها به‌ویژه ساکنان شهرهایی با سبقه لیبرال و پیوندهای وثیق به پدیده جهانی‌شدن، صبح روز بعد از انتخابات نمی‌توانستند باور کنند ترامپ، چهل‌وپنجمين رئیس‌جمهور آمریکا خواهد بود و مدام می‌پرسیدند: «یعنی چطور ممکن است؟»

وجه مثبت پدیده‌هایی مثل ترامپ یا برگزیت، این است که «مخاطب امر سیاسی» نسبت به «حباب اطلاعاتی» که توانسته او را از «امر سیاسی» دور نگه دارد، آگاه می‌شود. این حیرت توأمان با آگاهی، فضای «پرسشگری» را ایجاد می‌کند و مفهوم پساحقیقت (چه درست یا نامناسب)، در این راستا توانسته و می‌تواند بسیار کمک‌کننده باشد. اما در نهایت این ما هستیم که باید بیشتر از گذشته «سؤال» بپرسیم و پساحقیقت در این میان تنها یک بهانه است.

از خودمان بپرسیم، چه چیز باعث شد ابهت آن چیزی که تمدن معاصر به عنوان «فکت» می‌شناسد، تا این حد تنزل یابد؟ اینکه، چرا «فکت»ها امروزه کمتر مورد اعتماد مردم به عنوان مخاطب اصلی امر سیاسی قرار می‌گیرند؟ آیا ایراد از «کیفیت» آنهاست یا «تعدد» سرسام‌آور انواع شاخص‌ها و معیارها که ما را در نوع رابطه‌مان با آنچه به عنوان «واقعیت» می‌شناسیم، گیج و مبهوت‌تر می‌كند؟ یا شاید مسئله، اعتماد مردم به فکت و فرایند تولیدش نبوده و نیست، بلکه اعتماد به «متخصصانی» است که آنها را تولید می‌کنند و در اختیار دولت‌ها قرار می‌دهند؟ یا شاید مسئله حتی یک پله قبل‌تر باشد؛ یعنی مشکل از «مؤسسات» و «نهاد»هایی است که آن متخصصان را برای تولید آن فکت با سرمایه و پشتوانه سیاسی خاصی استخدام می‌کنند و دیگر مردم به آن نهادها اعتماد ندارند. یا شاید باز هم یک گام عقب‌تر و ریشه‌ای‌تر، مشكل از سایه سیــاه نابرابری‌ها و بی‌عدالتی‌هاست که اعتماد به «نظام حکمرانی» که آن «نهاد»ها، آن «متخصص»ها و آن «فکت»ها را درون خود حمل می‌کند، از بین برده است. سایه‌ای که اعتماد را ذره‌ذره آب می‌کند؛ مثل آب‌شدن آدم‌برفی در سرمــای زمسـتان.

کد خبر 358753

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار رسانه و روزنامه‌نگاری

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha